شماره ٩٥: بهار انديشه صد رنگ عشرت کرد بسمل را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بهار انديشه صد رنگ عشرت کرد بسمل را
کف خونيکه برک گل کند دامان قاتل را
زتأثير شکستن غنچه آغوش چمن دارد
توهم مگذارد امان شکست شيشه دل را
نم راحت ازين دريا مجو کز درد بى آبى
لب افسوس تبخال حباب آورد ساحل را
درين وادى حضور عافيت واماندگى دارد
مده از کف بصد دست تصرف پاى در گل را
تفاوت در نقاب و حسن جز نامى نميباشد
خوشا آئينه صافى که ليلى ديد محمل را
چه احسان داشت يارب جوهر شمشير بيدادش
که در هر قطره خون سجده شکريست بسمل را
نفس در قطع راه عمر عذر لنگ مى آرد
نصيحت پيشرو باشد بوقت کار کاهل را
چو ماه نو مکن گردن کشى گر نيستى ناقص
که اينجا جز سپردارى کمالى نيست کامل را
عروج چرخ را عنوان عزت خوانده ئى ليکن
چنين بر باد نتوان داد الا فرد باطل را
دل آسوده از جوش هوسها ناله فرسا شد
خيال هرزه تازى جاده گردانيد منزل را
سراغ سايه از خورشيد نتوان يافتن (بيدل)
من و آئينه نازى که ميسوزد مقابل را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید