شماره ٨٨: بگلشنى که دهم عرض شوخى او را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بگلشنى که دهم عرض شوخى او را
تحير آئينه رنگ ميکند بو را
خموش گشتم و اسرار عشق پنهان نيست
کسى چه چاره کند حيرت سخنگو را
سر بريده هم اينجا چو شمع بيخوابست
مگر ببالش داغى نهيم پهلو را
ندانم از اثر کوشش کدام دلست
که ميکشند بپابوس يار گيسو را
چه ممکن است نگردد کباب حيرانى
نموده اند بآئينه جلوه او را
بسينه تا نفسى هست مشق حسرت کن
امل برنگ کشيده است خامه مو را
غبار آئينه گشتى غبار دل مپسند
مکن بزشتى رو جمع زشتى خو را
اگر بخوان فلک فيض نعمتى مى بود
نمى نمود هلال استخوان پهلو را
دمى بياد خيال تو سر فرو بردم
به آفتاب رساندم دماغ زانو را
گرفته است سويدا سواد دل (بيدل)
تصرفيست درين دشت چشم آهو را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید