شماره ٨٢: بسکه شد حيرت پرست جلوه ات گلزارها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه شد حيرت پرست جلوه ات گلزارها
گل زبرگ خويش دارد پشت بر ديوارها
دل زده ام حلقه زلفت چه سان آيد برون
مهره را نتوان گرفتن از دهان مارها
از نواى حسرت ديدار هم غافل مباش
ناله دارد بيتو مژگانم چو موسيقارها
دستگاه شوخى دردند دلهاى دو نيم
نيست بال ناله جز واکردن منقارها
گوشه گيران غافل از نيرنگ امکان نيستند
مى خورد بر گوش يکسر معنى اسرار ها
باعث آه حزين ما همان از عشق پرس
درد مى فهمد زبان نبض اين بيمارها
بال و پر بر هم زدن بى شوخى پرواز نيست
بى تکلف نغمه خيز است اضطراب تارها
ختم کردار زبانها بى سخن گرديدن است
خامشى چون شمع دارد مهر اين طومارها
در بيابانيکه ما فکر اقامت کرده ايم
ميرود بر باد مانند صدا کهسارها
نسخه نيرنگ هستى به که گرداند ورق
کهنه شد از آمد و رفت نفس تکرارها
مرده ام اما زآسايش همان بى بهره ام
با کف خاکم هنوز آن طفل دارد کارها
بسکه (بيدل) با نسيم کوى او خو کرده ام
ميکشد طبعم چو زخم از بوى گل آزارها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید