شماره ٨٠: بسکه چون گل پرده ها بر پرده شد سامان مرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه چون گل پرده ها بر پرده شد سامان مرا
پيرهن در جلوه آيم گر کنى عريان مرا
تا به پستى ها عروج اعتبارم گل کند
خامشى چون آتش ياقوت زد دامان مرا
از پى اصلاح ناهموارى طبع درشت
آمد و رفت نفسها بس بود سوهان مرا
کاروان اشکم از عاجز متاعى ها مپرس
آبله محمل کش است از ديده تا دامان مرا
شوق ديدارم چه سود از خويش بيرون رفتنم
ديده يعقوبم و جا نيست در کنعان مرا
اى طلب در وصل هم مشکن غبار جستجو
آتشم گر زنده ميخواهى زپا منشان مرا
در شکست من بناى نااميدى محکم است
فکر تعميرى ندارم تا کند ويران مرا
در غم آباد فلک چون خانه وهم حباب
نيست جز يکعقده تار نفس سامان مرا
زين سبکسارى که در هر صفحه نقشم زايل است
عشق ترسم محو سازد از دل ياران مرا
همچو شبنم نيست در آشوب گاه اين چمن
گوشه امنى بغير از ديده حيران مرا
ميرسد دلدار و من عمريست از خود رفته ام
يک نگاه واپسين اى شوق بر گردان مرا
در رهش چون خامه کار پستيم بالا گرفت
آنچه (بيدل) ناخن پا بود شد مژگان مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید