شماره ٦٥: بخيال چشم که ميزند قدح جنون دل تنگ ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بخيال چشم که ميزند قدح جنون دل تنگ ما
که هزار ميکده ميدود برکاب گردش رنگ ما
بحضور زاويه عدم زده ايم بر در عافيت
که زمنت نفسى کسى نگدازد آتش سنگ ما
بدل شکسته ازين چمن زده ايم بال گذشتنى
که شتاب اگر همه خون شود نرسد بگرد درنگ ما
کسى از طبيعت منفعل بکدام شکوه طرف شود
نفس آبيار عرق مکن زحديث غيرت جنگ ما
بفسون هستى بيخبر زشکست شيشه دل حذر
شبخون بخواب پرى مبر زفسانهاى ترنگ ما
گهرى زهر دو جهان گران شده خاک نسبت جسم و جان
سبکيم اين همه کاين زمان بترازو آمده سنگ ما
زدل فسرده بناله ئى نرسيد تاب و تب نفس
ببريد ناخن مطرب از گره بر يشم چنگ ما
سخن غرور جنون اثر بزبان جرأت ماست تر
مژه بشکنى بره نظر پر اگر دهى بخدنگ ما
چه فسانه ازل و ابد چه امل طرازى حرص و کد
بهزار سلسه ميکشد سر طره تو زچنگ ما
زغبار (بيدل) ناتوان دل نازکت نشود گران
که رود زياد تو خودبخود چو نفس زآينه رنگ ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید