شماره ٥٤: باز آب شمشيرت از بهار جوشيها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باز آب شمشيرت از بهار جوشيها
داد مشت خونم را ياد گل فروشيها
ناله تا نفس دزديد من بسرمه خوابيدم
کرد شمع اين محفل داغم از خموشيها
يا تغافل از عالم يا زخود نظر بستن
زين دو پرده بيرون نيست ساز عيب پوشيها
مايه دار هستى را لاف ما و من ننگ است
بى بضاعتان دارند عرض خودفروشيها
زاهدى نميدانم تقويى نمى خواهم
سينه صافى دارم نذر دردنوشيها
ساز محفل هستى پرگسستن آهنگست
از نفس که مى خواهد عافيت سروشيها
محرم فنا (بيدل) زير بار کسوت نيست
شعله جامه دارد از برهنه دوشيها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید