شماره ٤٤: اى قيامت صبح خيز لعل خندان شما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى قيامت صبح خيز لعل خندان شما
شور صد صحرا جنون گرد نمکدان شما
چشم آهو حلقه گرداب بحر حيرت است
در تماشاى رم وحشى غزالان شما
عشرت از رنگست هر جا گل بساط آرا شود
مفت جام ما که ميگردد بدوران شما
از صدف ريزد گهر وزپسته مغز آيد برون
چون شود گرم تکلم لعل خندان شما
اى طراوت گاه عشرت نوبهار باغ ناز
باد چشم ما سفال جوش ريحان شما
بيش ازين نتوان بابروى تغافل ساختن
شيشه دل خاک شد در طاق نسيان شما
ما سيه بختان بنوميدى مهيا کرده ايم
يک چراغان داغ دل دور از شبستان شما
بستر و بالين من عمريست قطع راحتست
بر دم شمشير زد خوابم زمژگان شما
نارسا افتاده ايم برق تازان همتى
تا غبار ما زند دستى بدامان شما
عالمى در حسرت وضع عبارت مرده است
معنى ما کيست تا فهمد زديوان شما
از غبار هر دو عالم پاک بيرون جسته است
(بيدل) آواره يعنى خانه ويران شما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید