شماره ٤١: اى زشوخيهاى حسنت محو پيچ و تاب ها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى زشوخيهاى حسنت محو پيچ و تاب ها
حيرت اندر آئينه چون موج در گردابها
بيخراش زخم عشق اسرار دل معلوم نيست
خواندن اين لفظ موقوفست بر اعرابها
صاحب تسليم را هر کس تواضع مى کند
گر کنى يک سجده پيدا ميشود محرابها
فکر صيد عشرت از قد دو تا جهلست جهل
موج چون ماهى نيفتد در خم قلابها
رنجش روشن ضميران لمعه تيغ است و بس
موج ميگردد نمودار از شکست آبها
دانه دل را شکست از آسياى چرخ نيست
سوده کى گردد گهر از گردش گردابها
گرد غفلت جوش زد چندانکه وا کرديم چشم
همچو مخمل بود در بيدارى ما خوابها
مدعا بر باد رفت از آمد و رفت نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
ميدهد زخم دل از بيداد شمشيرت نشان
ميتوان فهميد مضمون کتاب از بابها
گاه آهم مى ربايد گاه اشکم مى برد
نقد من يک مشت خاک و اينهمه سيلابها
آنقدر بر ياس پيچيدم که اميدى نماند
پاى تا سر يک گره شد رشته ام از تابها
کاروان عمر (بيدل) از نفس دارد سراغ
جنبش موج است گرد رفتن سيلابها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید