شماره ١١: آن پرى گويند شب خنديد بر فرياد ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آن پرى گويند شب خنديد بر فرياد ما
اى فراموشى تو شايد داده باشى ياد ما
بسکه در پرواز گرد جستجوها ريختيم
گشت زير بال پنهان خانه صياد ما
جان کنيها در قفاى آرزو پرميفشاند
با شرار تيشه رفت از بيستون فرهاد ما
از عدم ناجسته کر کرده است گوش عالمى
شور نشنيدن صداى بيضه فولاد ما
چشم بايد بست و گلگشت حضور شرم کرد
غنچه ميخندد بهار عالم ايجاد ما
شمع سان عمريست احرام گدازى بسته ايم
نيست در پهلو بغير از پهلوى مازاد ما
خجلت تصوير عنقا تا کجا بايد کشيد
با صدف گم گشت رنگ خامه بهزاد ما
نقش پا در هيچ صورت پايه عزت نديد
سايه هم خشت هوس کم چيد بر بنياد ما
با همه کثرت شمارى غير وحدت باطلست
يک يک آمد بر زبان از صد هزار اعداد ما
هيچکس بر شمع در آتش زدن رحمى نکرد
از ازل بر حال ما ميگريد استعداد ما
پاس اسرار محبت داشتن آسان نبود
گنج ويران کرد (بيدل) خانه آباد ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید