شماره ٧٨١: بر دل تنگ ما فضاى جهان

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر دل تنگ ما فضاى جهان
تيره شد از کشاکش تن و جان
تن خر است و علف هميخواهد
جان چو عيسى خداى را جويان
دل ما صورتان بى معنى
در ميان دو ضد شده حيران
کار هر روز ما نيايد راست
يا غم جان خوريم يا غم نان
گر بجان ميرويم کو پر و بال
ور بتن مى تنيم حيف از جان
بخيه بر آن زنيم اين بدرد
ور بدوزيم اين بدرد آن
گر کم اين نهيم کو آن صبر
ور کم آن نهيم واى بر آن
زين غم جانگداز در رنجيم
در بلا مانده ايم سرگردان
تا بکى سر نهيم بر زانو
چند پيچيم پاى دامان
چون زيد کس بزخم بى مرهم
چون کند کس بدرد بى درمان
مرگ کو تا که وارهيم ز تن
عشق کو تا که بگذريم ز جان
يا مماتى که نيست گردد اين
يا حياتى که جمله گردد آن
ساقيا ساقيا بده قدحى
تا بيابيم زين کشاکش امان
بگذريم از سر مکان و مکين
در نورديم اين زمين و زمان
تا به بينيم عالمى يکدست
جان شده تن در آن و تن هم جان
هر دو با هم يکى شده آنجا
آن بود اين و اين بود هم آن
عالمى بى تزاحم اضداد
خوش بجنبيم اندر امن و امان
سخنت چون بمأمن انجاميد
بس کن اى (فيض) گفتگو و بمان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید