شماره ٧٢٤: تنم از خاک شد پيدا شود در خاک هم پنهان

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تنم از خاک شد پيدا شود در خاک هم پنهان
ز جان تن برويد جان بماند شاد جاويدان
بجز عشقم که سازد پاک ازين خاک کدورت ناک
بيا تا ماهى گردم درين درياى بى پايان
ببندم خويش را بر عشق و بندد خويش را بر من
ندارم دستش از دامن ندارد دستم از دامان
من و اين عشق پر آشوب عشق و اين سر پر شور
نهم سر بر سر اين کار تا از تن برآيد جان
بمانم نقش عاشق را پس آنگه بگذرم از عشق
بجز معشوق يکتائى نه اين ماند مرا نه آن
شوم محو جمال او بسان ذره در خورشيد
شوم گم در خيال او بسان قطره در عمان
چو در حبس خودى ماندى برون آ (فيض) زين زندان
که تا دل وارهد از غم رود جان جانب جانان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید