شماره ٧٠١: ما سرمستان مست مستيم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما سرمستان مست مستيم
با ساقى و مى يکى شدستيم
در ساقى و يار محو گشتيم
از ننگ وجود خويش رستيم
تا دست بدست دوست داديم
پيوند ز خويشتن گسستيم
تا چشم بروى او گشاديم
زان نرگس مست مست مستيم
تا پاى بکوى او نهاديم
از دست ببوى او شدستيم
با باده زديم جوش در خم
تا باده شديم و خم شکستيم
ما باده و باده مادوئى نيست
ما رسم دوئى بهم ز دستيم
ما از مستى و مستى است از ما
در روز الست عهد بستيم
ما از ساقى و ساقى است از ما
در عيش بکام دل نشستيم
مستى نکنيم از آب انگور
ما مست ز باده الستيم
ما بى مى مستى دمى نبوديم
بوديم هميشه مست و هستيم
از ما مطلب صلاح و تقوى
ما عاشق و رند و مى پرستيم
برخواسته ايم از دو عالم
تا در صف ميکشان نشستيم
کس پاى بما ندارد اى (فيض)
ما سرمستان مست مستيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید