شماره ٦٧٦: ميل صحرا گر کنى من سينه را صحرا کنم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميل صحرا گر کنى من سينه را صحرا کنم
ميل دريا گر کنى من ديده را دريا کنم
گر تو خواهى عالمى ويران کنى در يک نفس
من بمژگان راه سيل از ديده خود وا کنم
گر هواى لاله و گل دارى از خون جگر
بادها در چشم دارم داغها پيدا کنم
شد خيالى اين تن من گر چراغى بايدت
من درين فانوس شمع از نور جان برپا کنم
برق و رعدى گر هوس دارى نفس را دم دهم
بند ار پاى فغان و ناله دل وا کنم
هر چه خواهى ميتوانم خويش را گر آنچنان
جاى آن دارد گرت يک ذره در دل جا کنم
آتش از سوز درون خود برآرم چون چنار
شعله گردم چو ياد آن رخ حمرا کنم
گر دلت خواهد که گردد آشکارا شرک من
خرقه از سر برکشم زنار را رسوا کنم
گر ز سوز (فيض) مى خواهى که باشى باخبر
آتش پنهان دل را در نفس پيدا کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید