شماره ٦٧٣: ذره ذره ز آسياى آسمان افتاده ايم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ذره ذره ز آسياى آسمان افتاده ايم
خورده آدم گندم و ما از جنان افتاده ايم
همنشين قدسيان بوديم در جنات عدن
حاليا در ظلمت اين خاکدان افتاده ايم
پخته نان ما خداى ما و ما از روى جهل
از براى نان بهر در چون خسان افتاده ايم
دست پرورد ملايک بوده خورده آب قدس
از بنان قدسيان اينجا بنان افتاده ايم
در کنار خويش ما را دوست پرورد و کنون
چون اسيران در ميان دشمنان افتاده ايم
بار سنگين امانت را بدوش افکنده ايم
از فضولى زير اين بار گران افتاده ايم
شکر لله نيستم از جستجو فارغ دمى
آنچه رفت از دست ما در کسب آن افتاده ايم
قومى از بهر سراغش پاى از سر کرده اند
ما هم از سر همره اين کاروان افتاده ايم
زين جهان در پرده ميجوئيم راه آن جهان
در قفس در جستجوى آشيان افتاده ايم
روز و شب بى پا و سر گرديم گرد هر دو کون
از پى آن جان جان در اين و آن افتاده ايم
گر چه بيرون از زمين است و زمان دلدار ما
ما ببويش در زمين و در زمان افتاده ايم
گر چه فوق لامکانست و مکان مقصود ما
از خيالش در مکان و لامکان افتاده ايم
ميفتد عکس جمالش دمبدم بر جان ما
ما بره دنبال اين برق جهان افتاده ايم
آفرين بر ديده حق بين ما کاندر جحيم
در تماشاى بهشت جاودان افتاده ايم
آفرين بر ديده بيناى عشق حق پرست
سجده حق کرده و پيش بتان افتاده ايم
آستين بى نيازى بر دو کون افشانده ايم
بر در حق ليک سر بر آستان افتاده ايم
(فيض) گاهى حق پرستست و گهى باطل پرست
از قضا گاهى چنين گاهى چنان افتاده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید