شماره ٦٧٢: ما ز مافوق فلک در بحر و بر افتاده ايم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما ز مافوق فلک در بحر و بر افتاده ايم
در تک اين بحر اخضر چون گهر افتاده ايم
جامه نيلى کرده و بر حال ما بگريسته
تا چو اشک اين آسمان از نظر افتاده ايم
گرچه اسرار دو عالم در دل ما مضمر است
ليک از خود در دو عالم بيخبر افتاده ايم
ميبرند از نخل عمر ما ثمر گر عالمى
بهر خود در باغ دنيا بى ثمر افتاده ايم
هان بيا تا عيب هم پوشيم چون دلق و کلاه
تا بکى در پوستين يکديگر افتاده ايم
بر فلک بنهيم پا پس کاروان را سر شويم
گر چه در راه خدا بى پا و سر افتاده ايم
رو بشهرستان قرب آريم از صحراى بعد
دوستان بهر چه دور از يکديگر افتاده ايم
رهنما اى رهنما و دستگير اى دستگير
بى دليل و زاد و مرکب در سفر افتاده ايم
(فيض) را يارب مدد کن تا بعليين رسد
چند در سجين بى هر شور و شر افتاده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید