شماره ٦١٤: کنم انديشه دنيا شود عقبا فراموشم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کنم انديشه دنيا شود عقبا فراموشم
کنم انديشه عقبا شود دنيا فراموشم
بيا انديشه باقى کنم کان جان انديشه است
ز فانى بر کنم دل تا شود يکجا فراموشم
کسى کز وى من آبادم دمى نگذارد از يادم
ولى از عز و استغنا کند خود را فراموشم
شوم غافل ازو هر دم دگر آيد فرا يادم
بيادش گويم اى مقبل مشو جانا فراموشم
مرا تا بينمت سير و بيادم آر چون رفتى
بيا اينجا در آغوشم مکن آنجا فراموشم
دل اندر عهد او بستم باميد وفادارى
چو دانستم که خواهد کرد بى پروا فراموشم
مرا آن يار ميگويد بيادم دار پيوسته
نه امروزم بياد آرى کنى فردا فراموشم
اگر پيوسته نتوانى گهى در خاطرم ميدار
بيادى چون مرا هر جا مکن يکجا فراموشم
بيادى چون مرا هردم سزد گاهى کنى يادم
روى يکدم گر از يادم مکن الا فراموشم
چو (فيض) از دين و از دنيا گذشتم بهر ياد او
بآن غايت که شد هم دين و هم دنيا فراموشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید