شماره ٦١٠: از آن ز صحبت ياران کشيده دامانم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از آن ز صحبت ياران کشيده دامانم
که صحبت ديگرى ميکشد گريبانم
چو خلوتست دل آيد درو دل آرامى
بپاسبانى دل در توقع آنم
ز دوست رنج پياپى مرا بود خوشتر
ز راحتى که رسد از فلان و بهمانم
گذشت آنکه بصحبت نشاط رو مى داد
کنون بمجلس صحبت به بيت الاحزانم
کجا شد آنکه بهنگام شعر ميخواندم
چه شد نشاط رفيقان و کو رفيقانم
کجا شد آنکه بگردون فغان من ميرفت
گره گره شده اکنون بسينه افغانم
کجاست يار موافق رفيق روحانى
بلطف جمع کند خاطر پريشانم
يکيست يار من و نيست غير او يارى
وليک در طلبش چاره نميدانم
بسوى چاره نبردم رهى به بيدارى
مگر به خواب به بينم که چيست درمانم
خيال دوست چنان ميزند ره خوابم
که خواب مرگ گمان ميشود که نتوانم
ز مرگ دم بدمم ميرسد پيام خوشى
بگو بيا که روان را بپاش افغانم
دل تو (فيض) اگر با تو صحبتى خواهد
بگو ز صحبت نامحرمان گريزانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید