شماره ٥٩٩: هر جمالى که برافروخت خريدار شديم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر جمالى که برافروخت خريدار شديم
هر که مهرش دل ما برد گرفتار شديم
کبرياى حرم حسن تو چون روى نمود
چار تکبير زديم از همه بيزار شديم
پرتو حسن تو چون تافت برفتيم از هوش
چونکه هوش از سر ما رفت خبردار شديم
در پس پرده پندار بسر مى برديم
خفته بوديم ز هيهاى تو بيدار شديم
ساغرى ساقى ارواح فرستاد از غيب
نشأه اش بيخودئى داد که هشيار شديم
بار دانش که چهل سال کشيديم بدوش
بيکى جرعه فکنديم و سبکبار شديم
مصحف روى و حديث لبت از ياد ببرد
هر چه خوانديم و دگر بر سر تکرار شديم
شربت لعل لبت بود شفاى دل ما
بعبث ما ز پى نسخه عطار شديم
روز ما نيکتر از دى دى ما به ز پرير
سال و مه خوش که به از بار وز پيرار شديم
هر چه دادند بما از دگرى بهتر بود
تا سزاوار سراپرده اسرار شديم
در دل و ديده ما نور تجلى افروخت
تا به نيروى يقين مظهر انوار شديم
سر ز درياى حقايق چه برون آورديم
بر سر اهل سخن ابر گهربار شديم
راه رفتيم بسى تا که بره پى برديم
کار کرديم که تا واقف اين کار شديم
آشنا (فيض) ازينگونه سخن بهره برد
نزد بيگانه عبث بر سر گفتار شديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید