شماره ٥٩٨: هر جميلى که بديديم بدو يار شديم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر جميلى که بديديم بدو يار شديم
هر جمالى که شنيديم گرفتار شديم
پيش هر لاله رخى ناله و زارى کرديم
چون بديديم ترا از همه بيزار شديم
خار اغيار بسر پنجه غيرت کنديم
تا ز عکس رخ گلزار تو رخسار شديم
بيخبر بر در ميخانه عشق افتاديم
قدح باده کشيديم و خبردار شديم
مست بوديم و سر از پاى نميدانستيم
از الست تو سراپا همه هشيار شديم
خفته بوديم در اقليم عدم آسوده
از سماع کن بيحرف تو بيدار شديم
شربت لعل لبت بود شفاى دل ما
هر گه از چشم خوشت خسته و بيمار شديم
چه سعادت که در ايام غمت دست نداد
خنک آندم که بعشق تو گرفتار شديم
فيضها از پى عشقت بدل و جان برديم
زآن سبب معتکف خانه خمار شديم
دم بدم نفخه از غيب بجان مى آيد
تا ز گلبانگ اشارات تو در کار شديم
تا امانت بسپاريم کرم کن مددى
باميد مددت حامل اين بار شديم
هر کسى در همه کار از تو مدد ميجويد
(فيض) هم از تو مدد يافت که هشيار شديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید