شماره ٥٦٧: منزلگه يار است دل مأواى دلدارست دل

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
منزلگه يار است دل مأواى دلدارست دل
از غير بيزارست دل کى جاى اغيار است دل
جمعيت خاطر مده از دست بهر کار تن
در بارگاه قدس جان پيوسته در کار است دل
گر در ره دلدار نيست بر اهل دل عار است جان
از مهر جانان گر تهيست بر دوش جان بار است دل
از پرتو رخسار او جان مجمع انوار شد
از عکس خال و خط او پيوسته گلزار است دل
تا روى او را ديده ام محراب جان ابروى اوست
تا چشم او را ديده ام پيوسته بيمار است دل
گيسوش تا آشفته شد دود از سر من ميرود
تا شد پريشان زلف او مشتاق زنار است دل
طرز خرام قامتش ياد از قيامت مى دهد
جان واله از بالاى او بيخود ز رفتار است دل
بر دور شمع روى او پروانه دل بى شمار
در تار زلفش موبمو گم گشته بسيار است دل
از روى او در آتشم از موى او در دود و آه
از خوى او جان در بلا در عشق او زار است دل
تا در دل من جا گرفت عشقش بدل مأوا گرفت
کار جنون بالا گرفت از عقل بيزار است دل
گاهى ز وصلش سرخوشم گاهى بهجران مبتلا
گه سود دارد گه زيان در عشق ما زار است دل
دل را به بند اى (فيض) دراز جسم و بگشا سوى جان
زان رهگذر راحت رسان زين ره در آزار است دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید