شماره ٥٥٠: چه بنشينم چه برخيزم قعودى لک قيامى لک

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه بنشينم چه برخيزم قعودى لک قيامى لک
ترا ام نيستم خود را شخوصى لک مقامى لک
اگر گويم سخن با کس اگر خاموش بنشينم
بتو وز تست بهر تو سکوتى لک کلامى لک
شفا خواهم که تا باشم توانا بر عبوديت
بلا خواهم که جان بازم شفائى لک سقامى لک
ثياب از بهر آن پوشم شوم شايسته طاعت
غذا از بهر آن نوشم لباسى لک قوامى لک
کنم از بهر آن طاعت که قربان رهت گردم
صلوتى لک زکوتى لک جهادى لک صيامى لک
اگر بيدار و هشيارم نظر بر روى تو دارم
وگر در خواب و در مستى فسکرى لک منامى لک
سراپايم چو ملک تو است ميخواهم ترا باشم
مرا از شرک خود بينى بجرا جعل تمامى لک
دوائى منک دائى منک رجائى منک شغلى بک
سماعى منک وجدى فيک سکرى فى کلامى لک
کشيدم جرعه از باده عشقت ز خود رفتم
تيقنت دوامى بک و انى فى دوامى لک
بدنيا تا زيم عشق جمال تو بجان ورزم
کنم چون روى در جنت بود آنجا مقامى لک
وجود (فيض) شد در ذات تو مستهلک و فانى
فلست منه فى شى ء تمامى لک تمامى لک
ز خود فانى بتو باقى بتو وز تو کنم مستى
شدى چون بنده را ساقى تکرر فى کلامى لک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید