شماره ٥٤٨: پروردگارا بنده ام الملک لک و الحمد لک

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پروردگارا بنده ام الملک لک و الحمد لک
ز احسان تو شرمنده ام الملک لک و الحمد لک
دل بسته فرمان تو جان غرقه احسان تو
پيش تو سرافکنده ام الملک لک و الحمد لک
از خود ندارم هيچ هيچ جز احتياج پيچ پيچ
وز تو برحم از زنده ام الملک لک و الحمد لک
دادى بمن جان رايگان گفتى بمن ده باز آن
جان ميدهم تا زنده ام الملک لک و الحمد لک
گفتى بامرم سر بنه بهر لقايم جان بده
منت بجان من بنده ام الملک لک و الحمد لک
از لطف و از قهر تو من از زهر و پازهر تو من
در گريه و در خنده ام الملک لک و الحمد لک
در عشق خود سوزى مرا چون شمع افروزى مرا
از لطف تو تابنده ام الملک لک و الحمد لک
راهم نمودى سوى خود دادى نشان کوى خود
جوينده يابنده ام الملک لک و الحمد لک
جان را خريدى از ضلال دادى شرف گفتى تعال
کى من بدين ارزنده ام الملک لک و الحمد لک
از من نه خير آيد نه شر نى مالک نفعم نه ضر
تو مالک و من بنده ام الملک لک و الحمد لک
بى تو ز هر بد بدترم وز هيچ هم بس کمترم
با تو بجان ارزنده ام الملک لک و الحمد لک
از خود فناى بيکران وز تو بقاى جاودان
من فانى پاينده ام الملک لک و الحمد لک
از خود نيرزم يک پشيز از تو شد اين ناچيز چيز
آخر مکن شرمنده ام الملک لک و الحمد لک
اى (فيض) حق را بنده ام از غير حق دل کنده ام
گويم بحق تا زنده ام الملک لک و الحمد لک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید