شماره ٤٨٩: اى دل اندر راه او ده اسبه ران را جل مباش

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل اندر راه او ده اسبه ران را جل مباش
چست ران چالاک رو لابث مشو کاهل مباش
تا جمال او نه بينى يک نفس ساکن مشو
تا نيابى وصل ره رو رهن هر منزل مباش
خويشتن را بى محابا در خطرها در فکن
در ميان بحر رو وابسته ساحل مباش
راه دور و وقت دير و مرکبت زشت و ضعيف
بال عشقى چو بپر در بند آب و گل مباش
دمبدم در هر قدم هوش دگر در سر در آر
آگهى در آگهى جو مست لايعقل مباش
آگهى گر نيستت با عشق ميکن احتياط
رو دليلى جو چو عقلت نيست بى عاقل مباش
جمله عالم را همه حق دان و در حق ثبت شو
حق شنو حقگوى و حق بين حق شنو باطل مباش
چون حديث او کنى سر تا بپا گفتار شو
چون شراب او کشيدى مست شو عاقل مباش
تا توانى همچو (فيض) از مغز کو بگذر ز پوست
همچو شعر شاعران بيمغز و لا طايل مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید