شماره ٤٧٠: اى خفته رسيد يار برخيز

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خفته رسيد يار برخيز
از خود بفشان غبار برخيز
همين بر سر لطف و مهر آمد
اى عاشق يار زار برخيز
آمد بر تو طبيب غم خوار
اى خسته دل نزار برخيز
اى آنکه خمار يار دارى
آمد مه مى گسار برخيز
اى آنکه به هجر مبتلائى
هان مژده وصل يار برخيز
اى آنکه خزان فسرده کردت
اينک آمد بهار برخيز
هان سال تو و حيوت تازه
اى مرده لاش يار برخيز
اى کاهل سست چند خسبى
هين چيست بکار و يار برخيز
هين مرغ سحر بنغمه آمد
جان را تو بنغمه آر برخيز
آهى ز درون خسته برکش
از ديده سرشک بار برخيز
فرصت تنگست و کار بسيار
بر خويش تو رحم آر برخيز
کارى بکن ار تنت درست است
ور نيست شکسته وار برخيز
رو چند بسوى پستى آرى
سر راست نگاه دار برخيز
ترسم که نگون بچاه افتى
برخيز ازين کنار برخيز
ياران رفتند جمله بشتاب
تأخير روا مدار برخيز
ما ناپاى تو در نگار است
دستت گيرد نگار برخيز
خواهى تو باضطرار برخواست
حالى تو باختيار برخيز
اصحاب اگر بخواب رفتند
اى (فيض) تو زينهار برخيز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید