دامن از دوستان کشيدى باز
مهر از عاشقان بريدى باز
زانکه پيوند با تو محکم کرد
بى سبب مهر بگسليدى باز
مى ندام دگر چه بد کردم
مى نگوئى ز تن چه ديدى باز
خسته کردى دلم بجور و جفا
وز سر رحم ننگريدى باز
در حق دوستان مخلص خود
سخن دشمنان شنيدى باز
مى نهم از غم تو سر در کوه
جامه صبر من دريدى باز
گفته بودى وفا کنم با (فيض)
گفتى و مصلحت نديدى باز