شماره ٤٦٥: گوشه چشمى بسوى دردمندان کن بناز

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گوشه چشمى بسوى دردمندان کن بناز
تا به بينى روى ناز خود بمرآت نياز
آنکه از خود رفت از ديدار تو بازار رخت
باز مى آيد بخود چشمى کند گر باز بار
ناز کن هر چند بتوانى که عاشق ميکشد
عاشقان را مغتنم باشند ز اهل ناز ناز
چون بخاطر بگذرانى اينکه راهى سر دهى
در زمان آن ناز را آيند جان ها بيشواز
مست بيرون آى و از مستان عشقت جان طلب
تا کند جان ها بسويت بهر سبقت ترکتاز
چشم مستت را بگو تا بنگرد از هر طرف
چون گذر آرى بعمرى بر اسيران نياز
چون گذر آرى بر اهل دل توقف کن دمى
تا شود چشم نظربازان بر آن رخساره باز
بر درت خوار ايستاده از تو خواهم يک نظر
اى بصد تمکين نشسته بر سرير عز و ناز
آنکه رويت ديده يکباره دگر بنماش روى
تا کند چشمى بروى دلگشايت باز باز
چند باشم در اميد و بيم وصل و هجر تو
دل مبر يا جان ببر اى دلنواز جان گداز
در فراق خود مسوزانم بده کامم ز وصل
رحم کن بر زاريم جز تو ندارم چاره ساز
روى آتشناک بنما تا بسوزد بيخ غم
در فراقت (فيض) را تا چند دارى در گداز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید