شماره ٤٦٢: ميبرد دل را هوا دستم تو گير

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميبرد دل را هوا دستم تو گير
پاى مى لغزد ز جا دستم تو گير
پاى دل در دام دنيا بند شد
اوفتادم در بلا دستم تو گير
روز روشن در ره افتادم به چاه
کور گشتم از قضا دستم تو گير
در ره عصيان بسر گشتم بسى
تا که افتادم ز پا دستم تو گير
کار چون از دست شد آگه شدم
سر نهادم مرترا دستم تو گير
آمدم بر درگهت اى کان لطف
ناتوان گشتم بيا دستم تو گير
بيکس و بيچاره و درمانده ام
عاجز و بى دست و پا دستم تو گير
دست و پائى ميزدم تا پاى بود
چونکه پايم شد ز جا دستم تو گير
چون تو دل را سر بصحرا داده
هم تو خود راهش نما دستم تو گير
چنگ در لطفت زنم هر دم مباد
کردم از وصلت جدا دستم تو گير
(فيض) را بيگانگان افکنده اند
اى رحيم آشنا دستم تو گير
بر سر خاک رهت افتاده خار
يا معز الاوليا دستم تو گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید