شماره ٤٥٤: شهريارم آرزو شد در ديار در ديار

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شهريارم آرزو شد در ديار در ديار
در ديارم برد آخر تا ديار شهريار
بود عقل و هوش يارم بردم از سر هوش يار
در طريق عشقبازى هستم اما هوشيار
آرزو بوئى صبا سويم که جانم آرزوست
هم بيار از من خبر بر هم خبر از وى بيار
گفت آن مهرو که هر مهرو نمايم همچو بدر
روى بنمود و هلالى گشتم اندر انتظار
بارها گفتم که بارت ميکشم بارى بده
بر درت يکبار بارم داردم در زير بار
چون از آن گلزار گشتم سوى گلزار آمدم
چون هزاران صد هزاران ناله کردم زار زار
روزگار من گذشت و روزگار من گذشت
حاليا در ماتم خود ميگذارم روزگار
راح روحى فى هواه راح قلبى من هموم
مرحبا بالموت راحا ليس فيها من خمار
فاض قلب الفيض من فيض الحکم فيضوضة
کالسحاب الماطر الفياض او (فيض) البحار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید