شماره ٤٢٦: بى تو يکدم نمى توانم بود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى تو يکدم نمى توانم بود
خسته غم نمى توانم بود
ذره تا ز من بود باقى
با تو همدم نمى توانم بود
بى لقايت نمى توانم زيست
با لقا هم نمى توانم بود
نظرى کن مرا ز من بستان
همدم غم نمى توانم بود
بنگاهى بلند کن قدرم
بيش ازين کم نمى توانم بود
تا بکى غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمى توانم بود
جام گيتى نماى عشقم ده
کمتر از جم نمى توانم بود
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمى توانم بود
(فيض) ميگويد مزن دم سرد
واقف دم نمى توانم بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید