شماره ٤٢٣: دل بستم اندر مهر او تا او براى من شود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل بستم اندر مهر او تا او براى من شود
بيگانه گشتم از دو کون تا آشناى من شود
مهرش بجان ميکاشتم تا بر دهد مهر و وفا
دردش بدل مى داشتم کاخر دواى من شود
او را سراپا من نخست مهر و وفا پنداشتم
کى گفتمى کان بى وفا جور و جفاى من شود
پروردم آن بالا بناز تا کش شبى در برکشم
کى اين گمان بردم که او روزى بلاى من شود
گفتم نخواهد کرد او بر من کسى را اختيار
کى گفتم او را مدعى آخر بجاى من شود
کشتم بدل خار غمش کارد گل شادى ببار
در خاطرم کى ميخليد کو غم فزاى من شود
گفتم تواند بود (فيض) در خدمتت بندد کمر
گفتا شود تاج سران گر خاک پاى من شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید