شماره ٣٥١: زور بازوى يقينش رفع هر شک ميکند

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زور بازوى يقينش رفع هر شک ميکند
هر که او از لوح هستى خويش را حک ميکند
طرفة العينى بمعراج حقايق ميرسد
هر که خود را با براق عشق هم تک ميکند
اهل وحدت در جهان جز يک نمى بيند دلش
مشرکست آنکو بعقل خود دو را يک ميکند
صيقلى کن لوح دلرا از رياضات بدن
صيقل دل چشم جانرا کار عينک ميکند
ناخن غيرت مزن بر دل که زخم ناخنش
چار ديوار حصار جان مشبک ميکند
عقل خودبين افکند در دل ز فکرت عقدها
عشق را نازم که دستش عقدها فک ميکند
عشق اگر بر موسى جانت تجلى آورد
صد چو طور هستى موهوم مندک ميکند
عشق اگر الملک لى گويد و گر خامش شود
مو بموى عاشقان فرياد لک لک ميکند
کور و کر را عشق چشم و گوش باقى ميدهد
کودن و افسرده را هم گرم و زيرک ميکند
من ندانم تير مژگان بر دلم چون ميزند
اينقدر دانم که زخم سينه کاوک ميکند
ميزنم خود را به تيغ عشق بادا هر چه باد
يا ظفر با قتل کارم را بدو يک ميکند
با کسى کو خالى از عشق است پر صحبت مدار
همنشين تأثير بسيار اندک اندک ميکند
چون درشتى مى کند دشمن تو نرمى پيشه کن
نرمى از دل کينها بيرون يکايک ميکند
حاش لله حاسدان را از من آزارى رسد
ليک حرف دل نشستم کار ناوک ميکند
دوستانرا بر درخت دوستى مى پرورد
لطف ايزد دشمنان را يک بيک چک ميکند
نيست (فيض) از تازه گويان و نه هم از شاعران
ليک کار تازه گويان اندک اندک ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید