شماره ٢٩٠: نمى بينم در اين ميدان يکى مرد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نمى بينم در اين ميدان يکى مرد
زنانند اين سبک عقلان بيدرد
نديدم مرد حق هر چند بردم
بگرد اين جهان چشم جهان گرد
گرفته گرد گرداگرد عالم
نمى بينم سوارى زير آن گرد
سوارى هست پنهان از نظرها
ز نامحرم زنان پنهان بود مرد
بود مرد آنکه حق را بنده باشد
به داغ بندگى بر دست هر مرد
بود مرد آنکه او زد بر هوا پاى
رگ و ريشه هوس از سر بدر کرد
بود مرد آنکه دل کند از دو عالم
بيکجا داد و گشت از خويشتن فرد
بود مرد آنکه با حق انس بگرفت
باو پيوست و ترک ماسوا کرد
بود مرد آنکه او رست از من و ما
برآورد از نهاد خويشتن گرد
بود مرد آنکه فانى گشت از خود
ز تشريف بقاى حق قبا کرد
گر افشانى ز گرد خويش خود را
بگردش کى رسى تا برخورى گرد
ز گرد خود برا در گرد اورس
سراغى يابى از گرد چنين مرد
خداوندا بفضل خود مدد کن
که ره يابم بمردى تا شوم مرد
بمردى ميرسى اى (فيض) و مردى
بشرط آنکه کردى از خودى فرد
خودى گرديست بر آينه دل
بمردى وارهان خود را ازين گرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید