شماره ٢٨٩: خويش را از دست دادم روى او بنموده شد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خويش را از دست دادم روى او بنموده شد
شد مرا نابوده بوده، بوده ام نابوده شد
هم تو راهى هم تو رهرو خويش را طى کن برس
آن رسد در حق که او از خويشتن آسوده شد
کام عمر آن يافت کاندر راه طاعت صرف کرد
وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد
زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره
دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد
دور چون با عاشقان افتاد خود بر پاى خواست
زان عنايت مستى بر مستيم افزوده شد
عشق را نازم کزو شد پاک هر آلوده
گو سوى ما آهرآنکو از گنه آلوده شد
عشق ميسازد مصفا سينه را از زنگ شرک
زنگ شرک سينه ام زين صيقلى بزدوده شد
جان روشن آن بود کاينه جانان بود
عمر معمور آنکه در راه خدا پيموده شد
(فيض) را ديدم بسرعت مى رود گفتم کجا؟
گفت نور حق ز واد ايمنم بنموده شد
گفت و گوى اين سخنها سالها در پرده بود
چون شدند اغيار از آن گر برملا بشنوده شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید