شماره ٢٦٧: در سر چو خيال تو درآيد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در سر چو خيال تو درآيد
درهاى فرح برخ گشايد
هرگاه به ياد خاطر آئى
فردوس برين بخاطر آيد
نام تو چو بر زبان رانم
هر موى زبان شود سرايد
جان را بخشد حيات تازه
پيکى که ز جانب تو آيد
چشم از خط نامه نور گيرد
جان فيض ز معنيش ربايد
تا ديده بخون دل نشوئى
حاشا که دوست رخ نمايد
چشم نگريسته در اغيار
آن حسن و جمال را نشايد
تا دل نکنى ز غير خالى
در وى دلدار در نيايد
حق در دل آن کند تجلى
کاين آينه از سوى زدايد
چشمى که گذر کند ز صورت
معنيش جمال مى نمايد
چشم سرو سر گشوده دارم
تا او ز کدام در درآيد
چون (فيض) دل شکسته دارد
او را رسد ار غمى سرايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید