شماره ٢٦٥: جان جز خيال رويت نقشى دگر نبندد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان جز خيال رويت نقشى دگر نبندد
دل جز بعزم کويت رخت سفر نبندد
بوى تو تا نيايد جان ننگرد گلى را
روى تو تا نبيند بر بت نظر نبندد
مهر تو تا نتابد يک جان ز جا نخيزد
گر خدمتت نباشد يک دل کمر نبندد
زآن روح کايزد پاک در جسم تو نهان کرد
چشم قضا نبيند دست قدر نه بندد
در گلشن حقايق يک گل چو تو نرويد
در روضه خلايق چون تو ثمر نه بندد
ننمائى از رخان را نگشائى ار لبان را
از خار گل نرويد در نى شکر نبندد
آنکس که ديد رويت مى خورد از سبويت
غير تو در ضميرش صورت دگر نه بندد
رو از تو برنتابم تا کام خود بيابم
دانم يقين خداوند بر بنده در نبندد
سوداى شعر گفتن از تست در سر (فيض)
آنرا که دردسر نيست چيزى بسر نبندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید