شماره ٢٥٣: بتاب عارض تا مهر جان بهار شود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بتاب عارض تا مهر جان بهار شود
بتاب زلفان تا ليل دل نهار شود
تمام روى تو نتوان بيک نظر ديدن
اگر چه بهر نظر چشم کس چهار شود
ستاره بنما يا هلالى از رويت
که قرص بدر خجل آفتاب خوار شود
بکف نهاده سر خود وصال ميخواهم
کدام تا بر تو زين دو اختيار شود
براى دوست بود جان که در تنست مرا
براه دوست فتم چون تنم غبار شود
بيا که تا غم شبهاى هجر عرض کنم
که گر بسينه بماند يکى هزار شود
بيا و درد دل من يکى يکى بشنو
تو چون نهى بلبم گوش خوشگوار شود
دمى چو شاد شوم ان يکاد ميخوانم
ز شش جهت که مبادا غمى دچار شود
من و غميم بهم دشمنان يکديگر
ز کارزار مبادا که کار زار شود
اگر بوصف درآرم غم فراق ترا
زبان وصف شود شعله دم شرار شود
رود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزد
درون خانه تن شمع اين مزار شود
بنزد دوست رو اى (فيض) يک بيک بشمر
شمرده گر نشود غصه بيشمار شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید