شماره ٢٤٩: دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپيد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپيد
همگى خون شد و از رهگذر ديده چکيد
مالک الملک بزنجير مشيت بسته است
تا نخواهد سر موئى نتواند جنبيد
خواهشش داد مرا خواهش هر نيک و بدى
تا که دل کرد برغبت گنه و مى لرزيد
چو کنم گر ننهم سر به قضا و برضا
سخطم را نبود عائده غير مزيد
هر بدى سر زند از من همه از من باشد
ليس ربى و له الحمد بظلام عبيد
بار الها قدم دل بره راست بدار
تا بهر گام مراو را رسد از قرب نويد
پيش از آنى که کند طاير جانم پرواز
گر بقربم بنوازى نبود از تو بعيد
نااميدم مکن از دولت وصلت اى دوست
که ز تو غير تو دانى که ندارم اميد
(فيض) را از مى وصلت قدحى ده سرشار
تا که در مستى عشق تو بماند جاويد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید