شماره ٢٢٢: رخ برافروزى دل من شعله اخگر شود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخ برافروزى دل من شعله اخگر شود
ور بپوشانى ز من اين هر دو خاکستر شد
طاعتش ناقص بماند هر که ابرويت نديد
هر که بسم الله نخواند کار او ابتر شود
هر که بيند روى ميمون ترا هر بامداد
تا ابد هر روز و هر دم کار او بهتر شود
ديده دل هر کرا افتد بخط سبز تو
از طراوت سر بسر بوم دلش اخضر شود
باغ رويت هر که ديد ايمان بجنت آورد
ور بود مؤمن بفردوس برين رهبر شد
هر که در هجرت فتد ايمان بدوزخ آورد
ور بود مؤمن بنار ايمانش محکمتر شود
هر که بيند لعل نوشين ترا وقت سخن
در حلاوت غرق گردد سر بسر شکر شود
هر که بيند چشم و ابروى ترا وقت نگاه
خسته و مست اوفتد هم آب و هم آذر شود
دل که در بند غمت افتاد شد در يتيم
قطره باران چو افتد در صدف گوهر شود
بهر دانش عاشقان را حاجت استاد نيست
هر که ورزد عشق بى استاد دانشور شود
اى خوش آنروزى که بازم در ره عشق تو سر
هر که در عشق خدائى سر شود سرور شود
من نميدانم چه بايد کرد تا بر خاک (فيض)
کيمياى پرتو لطف تو افتد زر شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید