باده تلخ کهنم آرزوست
ساقى سيمين ذقنم آرزوست
زهد ريا عيش مرا تلخ کرد
دلبر شيرين دهنم آرزوست
صحبت زاهد همه خار غمست
شاهد گل پيرهنم آرزوست
خال معنبر برخى چون قمر
زلف شکن در شکنم آرزوست
خيز و لب خود بلب من بنه
بوسه بر آن لب زدنم آرزوست
خيز که از توبه پشيمان شدم
ساقى پيمان شکنم آرزوست
تلخ بگو زان لب و دشنام ده
باده ز جام سخنم آرزوست
خيز و بکش تيغ و بکش تا بحشر
زندگى در کفنم آرزوست
نى غم زر دارم و نى سيم (فيض)
دلبر سيمين بدنم آرزوست