شماره ١٢٩: گو برو عقل از سرم در سر هواى يار هست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گو برو عقل از سرم در سر هواى يار هست
گو برو دل از برم در بر غم دلدار هست
بر تنم سر سرنگون شو شور عشقش بجاست
ديده ام گو غرق خون شو حسرت ديدار هست
در کدوى سر شراب عشق و در دل مهر دوست
در درون عاشقان ميخانه و خمار هست
گه خيال روى او گاهى خيال خوى او
در سر شوريده عاشق بهشت و نار هست
هم دل و هم جان فدا کن يار هم جان و دلست
جان بر جانان فراوان دل بر دلدار هست
اى که نظاره بگلهاى گلستان ميکنى
ديده جان را جلا ده در دلت گلزار هست
بار تن بر جان منه گر بار خواهى بر درش
کافرم من گر گران جان را بر او بار هست
بر دل و جان کن گوارا هر چه آيد از حبيب
درد خوشتر آدمى را درد کى در کار هست
(فيض) پندارد کسى از حال او آگاه نيست
حرف رنديهاى او بر سر هر بازار هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید