شماره ١١١: بکجا روم ز دستت بچه سان رهم ز شستت

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بکجا روم ز دستت بچه سان رهم ز شستت
همه جا رسيده شستت همه را گرفته دستت
بکشى بشست خويشم بکشى بدست خويشم
بکش و بکش که جانم بفداى دست و شستت
بمن فقير مسکين چو گذر کنى بيفکن
نظرى چنانکه دانى بزکوة چشم مستت
بنوازى ار گدائى به تفقد و عطائى
نکنى ازين زيانى نرسد از آن شکستت
نگهى بناز ميکن در فتنه باز ميکن
بره نظاره بس دل باميد فتنه هستت
کنيم خراب و گوئى ز چه اينچنين شدستى
ز نگاه نيم مستت ز دو چشم مى پرستت
بسخن حيات بخشى بنگاه جان ستانى
بکن آنچه خواهدت دل چه ز نيکوئى گسستت
کند آرزو کسى کو سر همتش بلندست
که نهد سرى بپايت که شود چه خاک پستت
بدرت شکسته آيم تو نپرسيم که چونى
برهت فتاده نالم تو نگوئيم چه استت
چه شود گر التفاتى بکنى بجانب (فيض)
سر لطف اگر ندارى ره قهر را که بستت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید