شماره ١٠٥: مگو که چهره او را نقاب در پيشست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مگو که چهره او را نقاب در پيشست
ترا ز هستى و همى حجاب در پيشست
حجاب ديدن آن روى شرک و خودبينى است
ز هستى تو رخش را نقاب در پيشست
وجود او بمثل همچو آب و تو ماهى
خبر ز آب ندارى و آب در پيشست
گهى به پرده دنيى درى گهى عقبى
بسى ز ظلمت و نورت حجاب در پيشست
نمايد آنکه بود او نه اوست غره مشو
تو تا به آب رسى بس سراب در پيشست
نظر باو نتوان کرد چون ز عکس رخش
بدور باش هزار آفتاب در پيشست
نگه باو نتواند رسيد چون برهش
ز تار زلف بسى پيچ و تاب در پيشست
کتاب حسن بتان صورت است و او معنى
بهوش باش گرت اين کتاب در پيشست
چو هوش ماند چون جلوه کرد اين معنى
اگر محيط شوى اضطراب در پيشست
بس است (فيض) زاين فن سخن که سامع را
ز شبهه صد سخن بيحساب در پيشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید