شماره ٩٢: پاى تا سر همه ام در غمت انديشه شدست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پاى تا سر همه ام در غمت انديشه شدست
زدن تيشه بر اين کوه مرا پيشه شدست
خواهش من دگر و آنچه تو خواهى دگرست
نخل اميد مرا غيرت تو تيشه شدست
هر نهالى که خيال قد و بالاى تو گشت
ريشه شد بدل اکنون همه دل ريشه شدست
دم بدم در دلم از غصه نهالى کارم
از درخت غم تو باغ دلم بيشه شدست
بيش ازين تاب جفاى تو ندارم جانا
بس که بگداخت سراپاى دلم شيشه شدست
متصل ميکندش تا که درآرد از پاى
غم هجران تو بنياد مرا تيشه شدست
ناله ام مطرب و خون باده و چشمم ساغر
ياد تو ساقى اين بزم و دلم شيشه شدست
گل سرخست رخت يا شده از مى گلگون
زعفرانيست رخم يا گل کافيشه شدست
بس که در حسن سراپاى تو انديشه نمود
پاى تا سر دل حيرت زده انديشه شدست
(فيض) هر روز بنظم غزلى پردازد
سفتن گوهر معنيش مگر پيشه شدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید