اى در هواى وصل تو گسترده جانها بالها
تو در دل ما بوده اى در جستجو ما سالها
اى از فروغ طلعتت تابى فتاده در جهان
وى از نهيب هيبتت در ملک جان زلزالها
اى ساکنان کوى تو مست از شراب بيخودى
وى عاشقان روى تو فارغ ز قيل و قالها
سرها ز تو پر غلغله جانها ز تو پر ولوله
تنها ز تو در زلزله دلها ز تو در حالها
تن ميکند از جان طرب جان دارد از جانان طرب
بر مقتضاى روحها جنبش کند تمثالها
کردى تجلى بى نقاب تابانتر از صد آفتاب
ما را فکندى در حجاب از ابر استدلالها
آثار خود کردى عيان در گلشن حسن بتان
تا سوى حسن بى نشان جانها گشايد بالها
دادى بتانرا آب و رنگ در سينه دل مانند سنگ
در شستشان دام بلا از زلف و خط و خالها
ما را ندادى صبر و تاب وز ما گرفتى رنگ و آب
وز بيدلان جستى حساب از ذره و مثقالها
اى (فيض) بس کن زين انين در صنع صانع را ببين
تا آن زمين کز اين زمين افتد برون اثقالها