نبسته اى گره عهد برقبا هرگز
نرفته اى به سروعده وفا هرگز
هميشه گرچه درآيينه خانه مى گردى
نديده اى رخ خود سيراز حيا هرگز
عيارجنبش مژگان او چه ميداني؟
نگشته اى هدف ناوک قضا هرگز
حديث دل نگرانى زماچه ميپرسى ؟
نکرده اى سفرى روى برقفا هرگز
اگرچه شبنم گستاخ اين گلستانم
نديده ام رخ گل را به مدعاهرگز
به گردرفت ز حرص تو خرمن افلاک
دهان شکوه نبستى چو آسيا هرگز
نديده ام اثر از آه سردخود صائب
گلى نچيده ام از صحبت صبا هرگز