شماره ٧٠٦: درويش را زخرقه صد پاره نيست عار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
درويش را زخرقه صد پاره نيست عار
محضر به قدر مهر بود صاحب اعتبار
زنگ از جبين آينه صيقل نمى برد
زينسان که مى برد لب خامش ز دل غبار
گرديد رشته آه ندامت ز زخم من
سوزن شد از جراحتم انگشت زينهار
عيش جهان، نظر به غم بى شمار او
برقى است کز سحاب شود گاهى آشکار
جوهر قبول پرتو منت نمى کند
آتش برآورد ز دل خويشتن چنار
ز افتادگى به پله عزت توان رسيد
بوى گل پياده بود بر صبا سوار
از ريزش آبروى کريمان شود ز باد
آب گهر بود ز چکيدن به يک قرار
دلهاى صاف راست نگهبان ملايمت
آيينه را ز موم بود آهنين حصار
دست نوازشى چو به زلف آشنا کنى
غافل مشو ز صائب آشفته روزگار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید