شماره ٦٩٤: صفاى يار به ديدن نمى شود آخر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
صفاى يار به ديدن نمى شود آخر
گلى است اين که به چيدن نمى شود آخر
شکايتى که ز زلف دراز اوست مرا
به گفتن و به شنيد ن نمى شود آخر
فغان که سيب زنخدان يار راآبى است
که چون گهر به چکيدن نمى شود آخر
چرا لبت به جگر تشنگان نمى جوشد؟
عقيق چون به مکيدن نمى شود آخر
مگر به لطف خموشم کني، وگر نه چو شمع
زبان من به بريدن نمى شود آخر
فلک زگردش خود ماندگى نمى داند
جنون من به دويدن نمى شود آخر
به آستين نتوان پاک کرد چشم مرا
گلاب من به کشيدن نمى شود آخر
چه سود ازين که به دريا رسيد سيلابم ؟
چو شوق من به رسيدن نمى شود آخر
چنان گزيده زوضع جهان شدم صائب
که وحشتم به رميدن نمى شود آخر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید