شماره ٦٦٧: چين پيشانى ما شد مه عيد آخر کار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چين پيشانى ما شد مه عيد آخر کار
آن چه مى جست دل غمزده، ديد آخر کار
بى نسيم سحرى غنچه ما خندان شد
قفل از پره خود ساخت کليد آخر کار
ماه عيدى که ز آفاق طلب مى کرديم
از غبار دل ما گشت پديد آخر کار
دانه سوخته ماز عرق ريزى سعى
چون شرر از جگر سنگ دميد آخر کار
آب شد گر چه دل شبنم ما از گردش
اينقدر شد که به خورشيد رسيد آخر کار
ورق ديده يعقوب همين مضمون است
که شود صبح طرب چشم سفيد آخر کار
گر چه از چهره گل شبنم ما دور افتاد
به لب تشنه خورشيد رسيد آخرکار
کاش در جوش گل از خاک مرا بر مى داشت
پرو بالى که به فرياد رسيدآخرکار
ثمر تلخى ايام تهيدستى بود
ازنبات آنچه چشاندند به بيد آخرکار
از وصال رخ او کامرواشد صائب
انتقام خود از ايام کشيد آخرکار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید