شماره ٦٦٠: باد دستانه مکن خرج نفس رازنهار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
باد دستانه مکن خرج نفس رازنهار
که برآردنفسى رازجگر صبح دوبار
به صدف بازنگردد گوهرازدامن بحر
مهر ازاين حقه گوهر به تأمل بردار
دل اگر تيره نخواهى بسخن لب مگشا
که ازاين رخنه درآيدبه دل صاف غبار
مى کشد مهرخموشى زجگرزهرسخن
زخم اين مارشود به ،به همين مهره مار
خامشى مهرسليمان بود وديو،سخن
به کف ديومده مهرسليمان زنهار
تانبندى زسخن لب ،نشوددل گويا
عيسى ازمريم خاموش پذيردگفتار
خامشى آينه ونطق بود زنگارش
مکن اين آينه راتخته مشق زنگار
سرخودداد به باد از سخن پوچ حباب
برمداراز لب خود مهر درين دريابار
نبرد زورکمان عيب کجى راازتير
تاسخن راست نباشد به لب خويش ميار
برلب چاه بود قيمت يوسف زرقلب
چون سخن تازه برآيد زقلم، باشدخوار
گوش تاتشنه گفتارنباشد چو صدف
مفشان قطره خود همچو رگ ابربهار
تازآيينه بى زنگ نيابدميدان
متکلم نشود طوطى شيرين گفتار
گفتن حرف بود خرج شنيدن چون دخل
خرج بردخل ميفزاکه شوى بى مقدار
نتوان فضل خموشى به سخن صائب گفت
خامشى بحر بود ،کوزه خالى گفتار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید