شماره ٦٤٥: رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گيراتر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گيراتر
گل بى خار اين گلزارازخارست گيراتر
زمستى گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را
زخون ناحق آن روى چو گلنارست گيراتر
نباشد دانه را هرچند همچون دام گيرايى
ز زلف پرشکن آن خال طرارست گيراتر
اگرچه مى نمايد خويش رابيماردر ظاهر
ز خواب صبحدم آن چشم عيارست گيراتر
خلاصى نيست هردل را که افتد درکمنداو
زقلاب آن سرزلف سيه کارست گيراتر
نباشد کبک را هرچند چون شهباز گيرايى
زشاهين جلوه آن کبک رفتارست گيراتر
يکى صد مى شود در پرده شب دزدراجرائت
به دور خط مشکين ،خال طرارست گيراتر
به جرأت دررخ نورانى مه طلعتان منگر
که اين نورجهان افروز ازنارست گيراتر
به آسانى زجسم عنصرى جان چون برون آيد؟
که از قيد فرنگ اين چار ديوارست گيراتر
به دام زلف حاجت نيست صياد مراصائب
زدام آن حلقه هاى چشم پرکارست گيراتر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید